بسیار اهمیت دارد که یک سرباز، تا چه اندازه قانع شده باشد که «دشمن»، واقعاً دشمن است و مستحق نابودی است. این اقناع به وسیله قدرت نرم انجام میگیرد. از طرف دیگر، قدرت نرم موجب میشود که دشمن قبل از اینکه دست به اسلحه ببرد، قدرت دفاع را از دست بدهد و از مقاومت منصرف گردد.
پس به صورت خلاصه، قدرت نرم دو کارکرد اصلی دارد:
1. کارکرد ایجابی: مشروعیتبخشی به نیروی خودی (حق با ما است) و اقناع مردم برای پشتیبانی از صاحب قدرت؛
2. کارکرد سلبی: مشروعیتزدایی از نیروی دشمن(این افراد شایسته نابودی هستند) و سلب مقاومت از آنها.
در جنگ سخت، تصرف «سرزمین» دشمن و «نابودی» نیروهای او هدف است؛ اما در جنگ نرم، هدف، تفوق بر «افکار» و «استخدام» نیروهای دشمن است.
در جنگهای خونین نظامی، نیروهای دشمن کشته و زخمی میشوند تا یک منطقه به اشغال درآید که با عوارض و تبعاتی همراه است؛ مثلاً دولت مهاجم، اشغالگر، منفور و نامشروع تلقی میشود. همچنین تهاجم به یک کشور هزینه بسیاری را به اشغالگر تحمیل میکند و هزینه تداوم اشغال بهمراتب گزافتر از هزینه اشغال است. تجربه جنگ ویتنام نشان میدهد که ممکن است حتی یک ابرقدرت با وجود تلاش و کوشش نتواند سرزمینی را تصرف نماید. هنوز هم جنگ ویتنام لکه ننگی بر دامان آمریکا محسوب میشود و فراموش نشده است. مبارزات مردم فلسطین گواهی زنده است بر اینکه حتی در صورت اشغال یک کشور، نمیتوان صاحب آن کشور شد. صهیونیستها بیش از ۶۰ سال است که مردم فلسطین را سرکوب میکنندریال اما نتوانستهاند آنها را وادار به تسلیم نمایند.
این مثالها نشان میدهد که چرا قدرت سخت بهتنهایی کافی نیست و به چه دلیل توجه به قدرت نرم افزایش یافته است. همچنین تحلیل بر اساس قدرت نرم توضیح میدهد که چرا آمریکا در ظرف ۱۰ سال دوبار به عراق و افغانستان حمله کرد و هر بار نیز پیروز شد؛ اما جرأت حمله به ایران را ندارد و تمام کارشناسان اذعان دارند که حمله به ایران شکست سختی را به دنبال خواهد داشت.
عمده حوزه عملکرد قدرت نرم در فرهنگ است و با ابزارهای فرهنگی کارویژهها را محقق میسازد. در جنگ نرم، هدف دستیابی به سلطه فرهنگی است.
پیامهای فرهنگیای که به طور عمده از غرب پخش میشود، بر مبنای مدل آمریکایی ساخته شده و احساسی از سلطهجویی فرهنگی را القا میکند. (ولتون ۱۳۸۷: ۱۵)
فرهنگ بنا بر تعریف عبارت است از منبع دانش، تجربه، باورها، ارزشها ، نگرشها، معانی، سلسله مراتب، مذهب، زمان، نقشها، روابط مفاهیم جهان و اشیای مادی که گروهی از مردم طی نسلها از طریق تلاشهای فردی و گروهی آن را کسب کردهاند. (ولتون ۱۳۸۷ : ۱۰۴)
در مورد فرهنگ دو نکته قابل ذکر است:
1. فرهنگ، یک سامانه منسجم و هماهنگ است. در یک فرهنگ پایدار و پویا، مؤلفههای متضاد نباید وجود داشته باشد. زیرا ثبات این سامانه را تهدید میکند و ناچار باید یکی از این مؤلفهها به نفع دیگری تغییر نماید.
مثلاً در اسلام، رعایت حجاب واجب است. حال اگر یک لباس مد شود که فاقد پوشش کافی باشد با دو عنصر فرهنگی متضاد مواجه خواهیم بود و قاعدتاً باید عنصر ضعیفتر حذف شود.
خانوادههایی که مذهبیتر هستند، از پوشیدن این مدل از لباس صرفنظر خواهند کرد و خانوادههایی که از عمق مذهبی زیادی برخوردار نیستند و پوشاک برای آنها، هویت فرهنگی عمیقتری تولید میکند، حجاب را قربانی استفاده از آن لباس خواهند نمود.
2. تغییر فرهنگی: فرهنگ مانند یک رودخانه است که مدام در جریان است. اگرچه در ظاهر یک کلیت ثابت به نظر می رسد، اما در هر لحظه در حال تغییر است. البته این روند بسیار کند، آرام و تقریباً غیر قابل لمس میباشد. گاهی این تغییر فرهنگی با روشها و ابزارهای خاص سرعت و جهت میگیرد و موجب میشود که فرهنگ به صورت مصنوعی و با سرعت غیر طبیعی تغییر نماید. اربابان جنگ نرم در حوزه فرهنگ، معمولاً به دنبال دستیابی به روشهای تحقق این تغییر سریع و جهتدار فرهنگ هستند.
فرهنگ، معمولاً دیرپا است و نمیتوان بهسرعت آن را متحول کرد. برای حذف یک مؤلفه فرهنگی و تثبیت یک عنصر فرهنگی دیگر، ممکن است گذر نسلها لازم باشد. البته بخشهایی از فرهنگ که عمق چندانی ندارند، میتوانند در کوتاهمدت، تحت تأثیر قرار گیرند و تغییر نمایند؛ مثلاً دین به عنوان بخش فرهنگی عمیق بسیاری از مردم، بهراحتی تحت تأثیر قرار نمیگیرد، اما سلیقه آنها در تغذیه و نوع پوشش، به عنوان بخش کمعمق فرهنگ، میتواند در کوتاهمدت تغییر نماید.
ابزارهای تغییر فرهنگی
1. ابزارهای درونی
فرهنگها به صورت درونزاد در بستر تاریخ دچار تغییر و تحول میشوند. تضادهای فرهنگی بهتدریج بر طرف میشود و بسته به نیاز و تمایل انسانی، ممکن است برخی از مؤلفههای فرهنگی نسبت به بقیه بیشتر مورد توجه قرار گیرد و تقویت شود. یکی از مؤثرترین نظریاتی که در مورد تغییر فرهنگی، ارائه شده است، نظریه تکامل فرهنگی است. این نظریه می گوید: تکاملگرایی این اعتقاد را به وجود آورد که هر جامعهای میتواند علم، فناوری و فرهنگ و صنعت ایجاد کند و بدون محدودیت رشد نماید. دقیقاً همانگونه که انسان باستانی پیشرفت کرد و به انسانی که میتوانست ابزار به دست گیرد مبدل شد، سپس انسان راستقامت که آتش را پدید آورد و بعد انسان اندیشهورز که زبان و و فرهنگ را آفرید، جوامع کمتر توسعهیافته نیز میتوانند به سوی توسعه گام بردارند و به فرهنگ عالیتر دست یابند. (اسوالدو ۱۳۸۳: ۱۴۴)
چنین تفکری سالهای سال بر مراکز علمی و دانشگاهی دنیا حاکم بوده است و توجیه مناسبی را برای تهاجم فرهنگی غرب فراهم کرده است. نظریه تکامل فرهنگی به غرب اجازه میدهد برای صدور فرهنگ خود به دیگر جوامع، تلاش نمایند و این اقدام در جهت اعتلای فرهنگ کشورهای عقبمانده، توجیه میگردد. بیتردید، این نظریه بر اقدامات استعماری تأثیر گذاشته است و اکنون نیز در خدمت سلاطین جنگ نرم قرار دارد.
با این حال، بسیاری از استعمارستیزان و منتقدان مدرنیته به این نوع تفکر استعماری معترض هستند؛ زیرا گره زدن پیشرفتهای مادی به رشد فرهنگی، هیچ توجیه عقلانی ندارد و در عمل هم ثابت شده است که لزوماً کشورهای توسعهیافته، از فرهنگ غنیتری برخوردار نیستند. فرهنگ در گذر زمان، دچار فراز و فرود میشود و گاهی رشد و گاهی زوال مییابد. عواملی همچون: راهبران فرهنگی، اخلاق و تربیت عمومی و بسیاری از عوامل دیگر، در این روند مؤثر میباشد. اما رشد اقتصادی یا توسعه سیاسی، لزوماً نتیجه مستقیمی بر فرهنگ ندارد و نمیتوان گفت که جامعه دارای ثروت بیشتر یا سیاست توسعهیافتهتر، دارای فرهنگ عالیتری است.
از طرف دیگر، تصور حرکت خطی فرهنگ، از بنیان نادرست است. کشورهای توسعهیافته نیز دارای فرهنگ یکسانی نیستند و از یک مسیر واحد به چنین جایگاه فرهنگیای نرسیدهاند؛ مثلاً دو کشور فرانسه و ایالات متحده توسعهیافته محسوب میشوند، اما از دو فرهنگ نسبتاً متفاوت برخوردارند. در فرهنگ فرانسه دین تقریباً زدوده شده است؛ ولی در فرهنگ آمریکا دین جایگاه بسیار مهم و اساسی دارد و حتی در تعیین منافع ملی تأثیر دارد.
به هر حال، بسیاری از روشنفکران، با در نظر گرفتن نظریه تکامل فرهنگی، گمان میکنند شرق دچار توقف فرهنگی شده است و بنابراین، برای رسیدن به قافله تمدن غرب، باید هدایت جریان فرهنگی به بیرون چارچوبهای فرهنگ سنتی سپرده شود و با ابزارهای بیرونی به آنچه «فرهنگ تکاملیافته» خوانده میشود، برسیم.
2. ابزارهای برونی
ارتباط فرهنگی:
جوامع در محیط سترونشده فرهنگی حضور ندارند؛ بلکه دائما در معرض دریافت و ارسال پیامهای فرهنگی از محیط جهانی هستند که فرهنگ آنها را دچار تغییر و تحول مداوم مینماید.
اگر عضوی از یک فرهنگ، پیامی را برای دریافت توسط عضوی از فرهنگ دیگر ایجاد نماید، ارتباط بینفرهنگی رخ داده است. این ارتباط میان آن دسته از مردم که ادراکات فرهنگی و سیستمهای نمادینشان به اندازه کافی مجزا هستند، انجام میگیرد. (سامووار ۱۳۷۹: ۹۸)
ارتباط فرهنگی از گذشته وجود داشته است و موجب اعتلای فرهنگها میگردد. جوامع، در ارتباطهای فرهنگی، آسیبپذیری خود را کشف و ترمیم مینمایند؛ مثلاً حمام، قهوه و چای از شرق به غرب منتقل شد و مردم شرق، به کارگیری دوش حمام و سیگار را از جهان غرب فراگرفتند.
بسیاری از هنرهای بومی و جهانسومی اساساً نتیجه ارتباط فرهنگی هستند و از ترکیب عناصر گوناگون جهانی از جمله غربی حاصل شدهاند. چاقوی فلزی همچون موهبتی به یاری سنن کندهکاری و مجسمهسازی جهان سوم آمد. نقاشی روغن و آکرلیک فقط در اثر تماس باغرب بود که رواج پیدا کرد. هنر اندوبله در جنوب آفریقا از مهره و منجوق به عنوان وسیله اصلی برای تزیین لباس و منسوجات استفاده میکند. این دانهها و مهرهها چیزی نیستند که بومی آفریقا باشند، بلکه در اوایل قرن ۱۹ از فرهنگ چکسلواکی به آنجا میرود. (کاوین ۱۳۸۷: ۱۹)
در ارتباط فرهنگی، هیچ فشاری در کار نیست و مردم، خود عناصر فرهنگی را پسندیده و استفاده مینمایند. در ضمن، به فرهنگ بومی نیز آسیبی نمیرسد و نوعی انطباق و سازگاری میان عناصر جدید و کهن فرهنگی حاصل میگردد.
هجوم فرهنگی:
آیا وضعیت برابر در عصر جدید، میان فرهنگهای غربی و غیر غربی ادامه یافته است؟ یعنی میان فرهنگها یک ارتباط سالم و عادلانه برقرار است؟ آیا عرضه عناصر فرهنگی، فارغ از تمایلات سیاسی انجام میگیرد؟ آیا کشورهای غیر اروپایی در ارائه فرهنگ خود از امکانات و تواناییهای غرب برخوردارند؟
برخی معتقدند هنوز هم این وضعیت ادامه دارد و غرب فقط به عرضه فرهنگی میپردازد و مردم شرق این عناصر فرهنگی را انتخاب میکنند. هیچ فشاری در کار نیست و غرب فقط به نیازهای مردم شرق، پاسخ مناسبتری میدهد و به همین دلیل است که اقبال بیشتری به آن میشود. صاحبان صنایع فرهنگی و شرکتهای چندملیتی به طور قطع و یقین طرفدار چنین پاسخی هستند.
اما برخی دیگر از منظر متفاوتی به این قضیه نگاه میکنند. به نظر آنها اکنون غرب و شرق از جایگاه برابر به تبادل فرهنگ نمیپردازند. به نظر این افراد تصور نوعی «میدان بازی برابر» افسانهای بیش نیست و هرگز نیز در عمل مشاهده نخواهد شد. (کاوین ۱۳۸۷: ۱۸)
توانایی کشورهای غیرغربی برای عرضه فرهنگ، بسیار پایین است و این به جهت دلایل کاملاً غیر فرهنگی است؛ به عبارت دیگر، شرق از فرهنگ ضعیفتری برخوردار نیست، اما سلطه اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب مانع از این میشود که بتواند فرهنگ خود را طی یک روند عادلانه ارائه نماید.
به عنوان مثال، رسانههای جمعی با تبلیغات، یک نیاز کاذب ایجاد میکنند و شرکتهای بزرگ تولیدات خود را برای ارضای این نیازها به مردم میفروشند و در ضمن، یک عنصر فرهنگی وارد کشور مینمایند. از وضعیت جدید به هجوم فرهنگی غرب تعبیر میگردد و هجوم فرهنگی، از مهمترین ابزارهای جنگ نرم میباشد. ناچاریم که میان ارتباط فرهنگی و هجوم فرهنگی تفاوت قائل شویم.
اینک به شکل مصداقیتر ابزارهای فرهنگی شرق و غرب را مقایسه میکنیم.
یک آمریکایی به طور متوسط روزانه در معرض ۳۰۰۰ آگهی تبلیغاتی است و در طول زندگی به اندازه ۳ سال پیام بازرگانی تلوزیونی میبیند. (دانسی ۱۳۸۷:۲۹۳) بنابراین، ۳ سال از زندگی یک آمریکایی صرف جامعهپذیری به سبک آمریکایی میگردد. چنین امکانی هرگز برای یک کشور جهان سوم فراهم نیست و سبک زندگی بومی در این مقیاس عظیم برای شهروندان این کشور مورد تبلیغ قرار نمیگیرد.
این تصور که تبلیغات بازرگانی، فارغ از پیامهای فرهنگی است، بسیار سادهلوحانه است. این نوع تبلیغات خواهناخواه مروج یک سبک زندگی است. غالب شرکتهای چندملیتی که اقدام به تبلیغ مینمایند، غربی هستند و لزوماً سبک زندگی غربی را ترویج میکنند.
از میان ۴۰ مارک بسیار معروف جهانی چون آی بی ام، سونی، پورشه، کوکاکولا، هوندا، مک دانلد و نستله، که نخستین مارکهای جهانی محسوب میشوند، ۱۷ مورد آن آمریکایی، ۱۴ تا اروپایی و ۹ مورد ژاپنی است. (نیزبیت ۱۳۷۸: ۱۸۳)
در ادامه، نیمنگاهی نیز به کشورهای جهان سومی داشته و خیلی کوتاه بررسی میکنیم که آیا این کشورها توانایی دفاع در برابر هجمه فرهنگی بیگانه را دارند؟
آفریقا منطقهای است که نه تنها کمترین میزان استفاده از کامپیوتر را دارد، بلکه از حداقل امکانات زیربنایی لازم برای استفاده از کامپیوتر نیز برخوردار نیست. تعداد خطوط تلفنی منهتن یا توکیو بیش از خطوط تمام کشورهای آفریقایی زیر خط صحرا است. در سال۱۹۹۴ آفریقا تنها ۲ درصد خطوط تلفن دنیا را در اختیار داشت. در ۱۹۹۵ نیمی از کشورهای آفریقا به اینترنت متصل نبودند و به طور کلی، آفریقا هنوز هم تنها منطقهای در جهان است که به اینترنت متصل نیست. (کاستلز ۱۳۸۰: ۱۱۳) باید انصاف داد که با این امکانات نمیتوان فرهنگ بومی را حفظ کرد و یا دم از ارتباط فرهنگیِ برابر میان شرق و غرب زد.
اگر هنوز شک دارید که فرهنگ، ابزاری برای جنگ نرم است، به آمار زیر توجه نمایید:
فرانسویها سالانه تقریباً ۳ میلیارد دلار صرف امور فرهنگی میکنند. این آمار مربوط به اوایل دهه نود است و امروزه چندین برابر بیشتر هزینه میشود. این کشور سردمدار یک نهضت جهانی است که اصرار دارد فرهنگ باید از موافقتنامههای مربوط به تجارت آزاد مستثنا شود. اسپانیا، کره جنوبی و برزیل سهم مشخصی از سینماهای خود را به ارائه تولیدات داخلی اجبار کردهاند. هند تا همین اواخر مجوز ورود کوکاکولا را به این کشور صادر نکرده بود. (کاوین ۱۳۸۷: ۱۲) تمام این اقدامات برای جلوگیری از آسیب دیدن فرهنگ بومی و نشانهای برای وجود جنگ نرم تمامعیار در عرصه فرهنگ است. اگر مسأله یک تبادل فرهنگی ساده بود، فرانسه که در تمام اروپا به فرهنگ غنی خود مباهات میکند، ناچار نمیشد در مقابل فرهنگ آمریکایی حالت تدافعی بگیرد. همه کشورهای شرق و غرب متوجه وجود سلاحهای فرهنگی شدهاند و برای آن برنامهریزی دارند.
باید اذعان کرد که جنگ نرم در عرصه فرهنگ با شدت تمام جریان دارد. این نظریه ناشی از توهم توطئه نیست و شواهد کاملاً آشکاری بر این امر وجود دارد.
پی نوشت: